«یَا الَهِی وَ سَیِّدِی وَ رَبِّی
اَتُرَاکَ مُعَذِّبِی بِنَارِکَ بَعْدَ تَوحیدِکَ؟»*
ما به توحیدت نرسیدیم
به بزرگی ات، به نار هم نرسانمان.
*کمیل
«یَا الَهِی وَ سَیِّدِی وَ رَبِّی
اَتُرَاکَ مُعَذِّبِی بِنَارِکَ بَعْدَ تَوحیدِکَ؟»*
ما به توحیدت نرسیدیم
به بزرگی ات، به نار هم نرسانمان.
*کمیل
«.. وَ انْقَطَعَ الرَّجَاء»*
هیچ چیز مرا به تو نرسانْد،
مگر لحظه ای که در آن، بریدم از همه چیز.
* دعای فرج
... هرکس تو را «آرزو» کند نه ها،
هرکس تو را از آرزوهایش بیشتر «بخواهد»
+ خواستن گاهی از حد یک هوس، یک آرزوی صرف فراتر می رود؛ می شود «عطش». عطش یک تن را که هیچ، یک من را با تمامی متعلقاتش می کَشد و می برد و چه بسا برساند.
+ به اضافه روزانه سمت چپ همین صفحه، آن پایین، قابل مشاهده ست، که از نوشته های موزه بهتر است و کسی منکر نمی شود.
...
«وَ یَعلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»*
می داند؛
هم آنچه در صحرای قلب من است،
هم آنچه در دریای قلب توست..
* انعام/۵۹
فقط چون خودت گفتی :«نَبِّئ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفورُ الرَّحیم»*
وگرنه از این سمت که نگاه کنیم، «أَنَا الَّذِی أَسَأْتُ...أَنَا الَّذِی أَخطَأْتُ...أَنَا الَّذِی اعْتَمَدْتُ...»**
+ «من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد
می توانی مگر این دوست به دادم نرسی؟!»
* حجر/۴۹
** عرفه
َ«أَنْتَ الْحَیُّ وَ أَنَا الْمَیِّت...»*
تو زنده ای و من مرده
برای زنده شدن، چندبار دیگر باید جان بدهم؟؟
*مناجات امیرالمومنین
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه»*
همان بهتر که دستم بهش نرسد!
* انفال/۲۴
«إِلَهی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیرُ مَجهُول..»*
* مناجات شعبانیه
«وَ اِن رَدَدتَنی عَن جَنابِکَ فَبِمَن أعوذ»*
اگر مرا از درگاهت برانی، به که روی آورم...؟!
* مناجات تائبین
هم «عَظُمَ بَلاَئِی»* ِ من هست،
هم «عَظُمَ سُلْطَانُک»* ِ تو.
و این یعنی.. مگر اینکه... فقط تو... .
* دعای کمیل
«وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهلاً لَهُ نَشَرْتَهُ..»*
اسم ماها را توی ردیف خوب ها مینویسید،
شاید، شاید فرجی بشود.
* دعای کمیل
گاهی بستگی به حسی دارد که موقع خواندن «قل هو الله» داری.
+ به خاطر کمبود علم، و نبود همصحبت عالم، مجبورم اولا نصف نوشته هایم را منتشر نکنم، بعد هم موقع انتشار از قیدهای «شاید» و «گاهی» و ... استفاده کنم.
«وَ أَخرَجَتِ الأَرضُ أَثقالَها»*
گاهی
روی دل زمین هم
چیزی سنگینی می کند.
شاید چیزی شبیه دلتنگی..
*زلزال/۲
«ز من اقرار با اجبار میگیرند، باور کن
شکایت های من از عشق از این دست اعترافات است»
آدم باید یک جایی داشته باشد که فقط خدا بخواندش.
نه وبلاگنویس ها، نه اینستا بازها، نه مخاطب ها، نه بازرس ها، نه استادها، نه مشتری ها، نه معتادها (یک زمانی این گروه را ساپورت میکردم)، نه هیچکس دیگر. فقط خدا بخواند، و فقط خدا کامنت بگذارد، و لایک و دیسلایک کند، و نمره بدهد، و به به بگوید.
میروم چنین جایی را افتتاح کنم.
یا من أضحک و أبکیٰ
أضحک
و أبکی...
أضحک
و أبکی...
+ توی دنیایی که همه چیز سرجای خودش است، حتما جای غم توی این دل است.
راضیم!
«یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا
بِأَنَّ رَبَّکَ أوْحَىٰ لَهَا»
یک روز به من هم اجازه ی روایت بده خداجان!