«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر..»
وعده هم وعده های خدا.
خودش دلش نمیآید تمامشان کند.
«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر..»
وعده هم وعده های خدا.
خودش دلش نمیآید تمامشان کند.
از بعد از کربلا، زهرا هرشب خواب حرم را میبیند، من خوابِ خوابیدن در موکبها را.
زهرا میگوید هنوز حس میکند سفر خواب بوده.
من هنوز خوابم.
«مادو هم یکبار از بالای گنجهای که دوست داشت ازش بالا بکشد سرید و پایین افتاد.. اصلا همه بچهها میافتند. اینکه چیزی نیست. افتادن قسمتی از فرایند کارآموزی زندگیست... فاجعه از موقعی شروع میشود که بچه ها دیگر نمیافتند!»
👈 خزه: هربر لوپوریه
یک پیشنهاد برای عموم تشکل های فرهنگی، به خصوص تشکل های دانشجویی:
بیایید چند وقتی دست از این گردهمایی های مثلا مفید و جذاب با موضوع حجاب برداریم ببینیم چه می شود.
غیر از این است که از مخاطب، اجازه ی سوال کردن را سلب کرده ایم؟ بگذارید بپرسد، بعد جواب بدهید.
شاید ته ته ته داستان فقط همین باشد که:
فقط چند موج خرج برمیدارد، تا از ذهن من کاملا پاک شوی.
من ماهی کوچولوی بیحافظه ای هستم.
نمیتوانم باور کنم مادر(س) به جز چادرش چیزی برای من به ارث نگذاشته باشد.
نمیتوانم.
قبلترها که کوچک بودیم، برق که میرفت، بزرگترها میگفتند همینجا بنشین، جایی نرو میخوری زمین.
همینجا نشستهام توی این تاریکی.
حواستان به من هم باشد.