۳۹

«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر..»

 

وعده هم وعده های خدا. 

خودش دلش نمی‌آید تمامشان کند.

۲

فرصت کوچک فراموشی

از بعد از کربلا، زهرا هرشب خواب حرم را می‌بیند، من خوابِ خوابیدن در موکب‌ها را.
زهرا می‌گوید هنوز حس می‌کند سفر خواب بوده‌. 

من هنوز خوابم.

۱

۳۸

«مادو هم یک‌بار از بالای گنجه‌ای که دوست داشت ازش بالا بکشد سرید و پایین افتاد.. اصلا همه بچه‌ها می‌افتند. این‌که چیزی نیست. افتادن قسمتی از فرایند کارآموزی زندگی‌‌ست... فاجعه از موقعی شروع می‌شود که بچه ها دیگر نمی‌افتند!»


👈 خزه: هربر لوپوریه

۵

۳۷

«کاش آن‌قدر خزان سخت بگیرد بر من

  تا فراموش کنم برگ و بری داشته‌ام»

۲

موقت

یک پیشنهاد برای عموم تشکل های فرهنگی، به خصوص تشکل های دانشجویی:

بیایید چند وقتی دست از این گردهمایی های مثلا مفید و جذاب با موضوع حجاب برداریم ببینیم چه می شود.

غیر از این است که از مخاطب، اجازه ی سوال کردن را سلب کرده ایم؟‌ بگذارید بپرسد، بعد جواب بدهید.


۰

تجربه صخره

شاید ته ته ته داستان فقط همین باشد که:

فقط چند موج خرج برمی‌دارد، تا از ذهن من کاملا پاک شوی‌.

من ماهی کوچولوی بی‌حافظه ای هستم.

۳

بی‌چند‌و‌چون

نمی‌توانم باور کنم مادر(س) به جز چادرش چیزی برای من به ارث نگذاشته باشد.

نمی‌توانم.

۳

..

آدمیزاد از دیدن معجزه لذت می برد،

من از دیدن تو!

۰

زبان بی زبانی

قبل‌ترها که کوچک بودیم، برق که می‌رفت، بزرگ‌ترها می‌گفتند همین‌جا بنشین، جایی نرو می‌خوری زمین.

همین‌جا نشسته‌ام ‌توی این تاریکی.

حواستان به من هم باشد.

۰
خدا توی بن بست ها بهتر دیده می شود.
توی گذشتن موسی از رود نیل.
توی داستان یوسف و درهای بسته.
توی شکم ماهی.

هروقت سخت شد بدان؛ دارد تمام می شود!


+ کوتیشن ها نقل قول هستند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان