این سمتِ موزه

آورده اند که اوقاتی می رسه، آدم ها بعضی چیزها رو میخوان نگه دارن، و چون مثل نگه داشتن آتیش کف دسته، نمی‌تونن.

_ تا حالا کف دستت سوخته؟!

............................................................................................

نمی دانم ته ته «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفًا»* چیست، ولی من وقتی رو به قبله می نشینم حالم خیلی خوب است.

+ رو به قبله بشینید درس بخونید :)
رو به قبله بشینید رمان بخونید. رو به قبله بشینید با ملت حرف بزنید. اونقدر رو به قبله بشینید که دیگه نتونید پشت به قبله بشینید..

* روم/۳۰

............................................................................................

ناامیدی گناه کبیره‌ست.
یه کاری کن بتونم پشت سرت نماز بخونم!

رجوع شود به: شرایط امام جماعت (توضیح المسائل)

............................................................................................

آدم هایی که می‌دوند را
فقط یک تصادف می‌تواند متوقف کند.

+ بیا با هم تصادف کنیم.

............................................................................................

بعضی آدم ها به طرز عجیبی به حس هایی اعتماد دارند، که هنوز تجربه شان هم نکرده اند.

مثلا عشق.

...........................................................................................

به این فکر می کنم که یه روز، پرده ها کنار میره، و ما با حقیقت قضایا روبرو می شیم. اون روز چقدر از قضاوت های خودمون از وقایا خنده مون می گیره..

 

الصاق شود به: دی ماه پر از حادثه

...........................................................................................

روی کارتن ماشین لباسشویی آینده ام نوشته: always with you

این از معدود چیزهایی است که عهد کرده باهام بماند.

...........................................................................................

مدرنیته می انگارد چون انسان عصر جدید باهوش است، به وسایل پیشرفته محتاج است. حال آن که باهوش آن بود که چرخ را اختراع کرد، نه آن که «درب سوم» را به یخچال افزود.
مدرنیته، ذاتا هوشمند نیست، چون نمی فهمد مهم ترین اصل در ساخت و استفاده از وسایل، سادگی ست.

.........................................................................................

من هم مثل شما تمام حرف های بقیه را باور نمی کنم. اما سعی می کنم حرف هایشان را قبول کنم. شاید ترغیب شوند صادقانه تر برخورد کنند.

........................................................................................

عمیقا می گویم، این حرف دل من است، در آرزوی روزی هستم که اگر از شخصیت ارزشمندی (مثلا امام علی) به من کتابی دادند تا بخوانم و به «معلومات»ـم اضافه شود، بعد از خواندن کتاب، نه بر «یقین»ـم افزوده شود و نه کاسته.
در آرزوی آن روز حاضرم تا سرحد جان دادن بروم.

خدا توی بن بست ها بهتر دیده می شود.
توی گذشتن موسی از رود نیل.
توی داستان یوسف و درهای بسته.
توی شکم ماهی.

هروقت سخت شد بدان؛ دارد تمام می شود!


+ کوتیشن ها نقل قول هستند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان