زمانِ زمین

«یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا

بِأَنَّ رَبَّکَ أوْحَىٰ لَهَا»


یک روز به من هم اجازه‌‌ ی روایت بده خداجان!

۰

ویرگول

اگر خواب، برادر مرگ باشد و مرگ، بیداری، پس خواب، بیداری‌ست، و عاشق خواب، عاشق بیداری؟!
۱

۳۹

«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْر..»

 

وعده هم وعده های خدا. 

خودش دلش نمی‌آید تمامشان کند.

۲

فرصت کوچک فراموشی

از بعد از کربلا، زهرا هرشب خواب حرم را می‌بیند، من خوابِ خوابیدن در موکب‌ها را.
زهرا می‌گوید هنوز حس می‌کند سفر خواب بوده‌. 

من هنوز خوابم.

۱

۳۸

«مادو هم یک‌بار از بالای گنجه‌ای که دوست داشت ازش بالا بکشد سرید و پایین افتاد.. اصلا همه بچه‌ها می‌افتند. این‌که چیزی نیست. افتادن قسمتی از فرایند کارآموزی زندگی‌‌ست... فاجعه از موقعی شروع می‌شود که بچه ها دیگر نمی‌افتند!»


👈 خزه: هربر لوپوریه

۵

۳۷

«کاش آن‌قدر خزان سخت بگیرد بر من

  تا فراموش کنم برگ و بری داشته‌ام»

۲

تجربه صخره

شاید ته ته ته داستان فقط همین باشد که:

فقط چند موج خرج برمی‌دارد، تا از ذهن من کاملا پاک شوی‌.

من ماهی کوچولوی بی‌حافظه ای هستم.

۳

بی‌چند‌و‌چون

نمی‌توانم باور کنم مادر(س) به جز چادرش چیزی برای من به ارث نگذاشته باشد.

نمی‌توانم.

۳

..

آدمیزاد از دیدن معجزه لذت می برد،

من از دیدن تو!

۰

زبان بی زبانی

قبل‌ترها که کوچک بودیم، برق که می‌رفت، بزرگ‌ترها می‌گفتند همین‌جا بنشین، جایی نرو می‌خوری زمین.

همین‌جا نشسته‌ام ‌توی این تاریکی.

حواستان به من هم باشد.

۰

«همه‌جا همین‌جاست»

«ألم نجعل الارض مهادا؟»


و آورده اند که

کل ارض کربلاء.

۰

۳۶

فقیر یعنی من در فراق تو.

«فکیف أصبر علی فراقک؟»

۰

۳۵

«هَٰذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْل»


قبلا دیده بودمش،

ولی ادامه اش را یادم نمی‌آید پدر..

۰

۳۴

آرام‌تر بخوان؛

لحظات نماز جزء عمر آدمی به حساب نمی‌آید.

۱

۳۳

می‌گفت:

مردم مصر چهارده سال درگیر چیزی بودند که یوسف را عزیز کند.

۱

۳۲

«قد جعل الله لکل شیء قدرا»


به یقین خدا برای هر چیزی، اندازه ای قرار داده.

حتی فاصله!

۳

۳۱

مقصر تو نیستی،

مقصر تغییر فصل است

وقتی نتوانی شب ها را زیر آسمان بخوابی، کم کم آسمان فراموشت می شود..


۰

۳۰


توی تلویزیون یک مستند نشان می داد در مورد شیرهای دریایی. 

۱

۲۹

خودم را خسته می کنم،

درست وقتی چشم هایم دیگر بسته می شوند، به دنبال کلمه ای می گردم که زبان مشترک من و تو بشود، نمی شود.

ذهنم داغ می کند.

با زبان سکوت با تو حرف می زنم.


+ گاهی هم با زبان اشک..

۲

۲۸


«والله یقبض و یبسط و الیه ترجعون»


ای من به فدای قبض و بسطت!


۱
خدا توی بن بست ها بهتر دیده می شود.
توی گذشتن موسی از رود نیل.
توی داستان یوسف و درهای بسته.
توی شکم ماهی.

هروقت سخت شد بدان؛ دارد تمام می شود!


+ کوتیشن ها نقل قول هستند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان